ایمان آقایی و همسرش دلارام فرهادیان تا یک سال در کانادا نتوانستند هیچ درآمدی داشته باشند زمانی که فقط آن قدر پول برایشان مانده بود که بلیت برگشت بخرند تصمیم بزرگ خود را گرفتند
گاهی فاصله میان شکست و پیروزی فقط یک تصمیم است، کوچک یا بزرگ. این درست اتفاقی بود که برای ایمان آقایی و همسرش افتاد.
روزی که ایمان و همسرش دلارام پس از یک سال زندگی در کانادا دیدند کار پیدا نکردهاند و تنها پولی که برایشان باقی مانده آن قدر هست که بتوانند بلیت برگشت بگیرند و به ایران بازگردند. این بزنگاه زندگی آنها بود.
«آیا ما تا به امروز در مورد هیچ یک از رویاهایمان تسلیم شدهایم؟ پس چرا باید حالا تسلیم شویم؟ ما آدمهای ضعیفی نیستیم، هرکاری خواهیم کرد که رویایمان تحقق پیدا کند، حتی اگر لازم باشد که ریسک کنیم.»
این را دلارام یک روز غروب که این دو باید تصمیم نهاییشان را برای ماندن در کانادا یا برگشتن به ایران میگرفتند به او گفت و ایمان میگوید این اتفاق سرنوشت هر دوی آنها را تغییر داد.
ایمان آقایی حالا یکی از چهرههای سرشناس در حوزه مشاوره کسب و کار در کاناداست، شاید آن قدر که در بین کاناداییها شناخته شده است، ایرانیها او را نشناسند. او مشاوره میدهد، سخنرانی میکند و سمینار برگزار میکند.
اما او چطور توانست طی ۸ سال از جوانی که زبان انگلیسی را به خوبی نمیدانست و هیچ جا برای کار حتی به او وقت مصاحبه هم نداده بودند، به چنین جایگاهی دست بیابد؟ آتش داستان موفقیت و فراز و نشیبهای زندگی او را مرور میکند.
ایمان آقایی زمانی که سال ۲۰۰۹ به کانادا آمد ۲۵ سال داشت. او تهران که بود در رشته بازرگانی تحصیل کرده بود که از نوجوانی خیلی به آن علاقه داشت. در تهران به عنوان مشاور بازاریابی کار و بار خوبی داشت و به شرکتهای خصوصی و کارخانجات مشاوره میداد و به خاطر نوع کارش مدام در حال تدریس و سخنرانی بود. او و همسرش دلارام، زندگی خوب و شیرینی را کنار هم در تهران میگذراند.
ملاقات در رستوران اردک آبی تهران
با وجود اینکه دلارام از طریق خانوادهاش PR کانادا را داشت، اما آنها تا سال ۲۰۰۸ هیچ تصمیمی برای مهاجرت نداشتند،. حتی زمانی که مشاور مهاجرت دلارام در جولای ۲۰۰۸ به او خبر میدهد که اگر به کانادا نرود اقامت او باطل میشود، هر دوشان گفتند: «خوب ما که نمیخواهیم از ایران برویم پس بگذار اقامت کانادا باطل شود». ایمان این را سال ۲۰۱۵ در گفتوگو با هفتهنامه سلام تورنتو به ناصر مشهودی میگوید: «همان روز ظهـر من به خانمم زنگ زدم و گفتم ما که میدانیم نمیخواهیم برویم، اما چون این تصمیم مهمی است، بیا امروز غروب یک ساعت راجع به آن فکر کنیم. آن شب رفتیم رستوران اردک آبی در تجریش و بعد از یک ساعت صحبت تصمیم گرفتیم به کانادا مهاجرت کنیم.»
زمانی که آنها به کانادا میآیند و در ونکوور مستقر میشوند، ندانستن زبان انگلیسی بزرگترین مشکل ایمان برای پیدا کردن کار بود. او در این مدت سعی کرده بود با ایرانیهای ونکوور ارتباط خود را گسترش دهد و علیرغم مشکل زبان، سعی میکرد در همه سمینارها و کنفرانسهای مرتبط با رشته کاری خود شرکت کند. با این همه، چشم به هم زدنی، یک سال از آمدن آنها گذشته بود و او نتوانسته بود کار پیدا کند و تنها مقدار اندکی از پساندازشان باقیمانده بود. ایمان در این مدت با پشتکار فراوان برای هر جایی که امکانش بود اقدام کرده بود، والمارت، تیم هورتونز … ولی دریغ از یک تماس تلفنی برای مصاحبه.
بر سر دوراهی؛ بمانیم یا برگردیم
چنین شرایطی خیلیها را وادار به تسلیم میکند، اما ظاهرا ایمان اهل تسلیم نبود. او به نشریه مهاجران کانادا میگوید: «درست زمانی که فقط ۲۵۰۰ دلار در حسابمان در بانک داشتیم، یعنی درست به اندازه خریدن دو بلیت هواپیما برای بازگشت، آن اتفاق بزرگ در زندگی ما افتاد.»
زمانی که یک صورتحساب پیشبینینشده ۱۰۰۰ دلاری به دست آنها رسید، آنها بر سر این دو راهی قرار گرفتند: آیا باید دو بلیت برای برگشت به ایران میخریدند و رویاهای کاناداییشان را به دست فراموشی میسپردند؟ و یا اینکه قبض را پرداخت میکردند و به زندگی جدیدشان در کانادا ادامه میدادند؟ حتی اگر نمیدانستند که اجارهی ماه بعدشان را چگونه پرداخت خواهند کرد.
ما فقط تسلیم رویاهایمان هستیم
ایمان آن شب با همسرش نشستند تا تصمیم بگیرند. او از دلارام پرسید که چه باید بکنند. آقایی میگوید: «چیزی که آن شب همسرم گفت همه چیز را تغییر داد. او گفت: آیا ما تا به امروز در مورد هیچ یک از رویاهایمان تسلیم شدهایم؟ پس چرا باید حالا تسلیم شویم؟ ما آدمهای ضعیفی نیستیم، هرکاری خواهیم کرد که رویایمان تحقق پیدا کند، حتی اگر لازم باشد که ریسک کنیم.»
وقتی دیگر واقعا کفگیر به ته دیگ خورد
دو هفته بعد آنها حتی پول نداشتند تا کرایه ماه بعدشان را بپردازند، این جا بود که ایمان آقایی تصمیمی گرفت که سرنوشتش را تغییر میداد. او تصمیم گرفت، به جای گشتن دنبال کارهایی که واقعا علاقهای هم به آنها نداشت، شرکت بازاریابی آنلاین و طراحی وب خودش را تاسیس کند. سه روز پس از این تصمیم، او اولین قراردادش را امضا کرد و مبلغ واریزی مشتری، به اندازهای بود که آنها بتوانند اجارهی ماه بعدشان را پرداخت کنند. آنها میگویند که بقیهی ماجرا را دیگر خودتان میتوانید حدس بزنید.
بیزینسی که ایمان آغاز کرده بود در مسیر موفقیت قرار داشت و پس از مدتی تلاش بسیار فشرده آقایی توانسته بود به خوبی انگلیسی صحبت کند. اما باز هم کاملا احساس رضایت نمیکرد و اطمینان داشت که توانایی حقیقیاش از این بیشتر است. او در رویای تبدیل شدن به یک سخنران بینالمللی بود، بنابراین هدفش را برای سازماندهی رویدادی بزرگ تعیین کرد.
آقایی میگوید: « واقعا نمیدانستم که چه کاری میخواهم انجام دهم و یا اینکه چطور میخواهم به هدفم برسم. به تغییری فکر میکردم که میخواستم در زندگی مردم به وجود بیاورم. به این فکر میکردم که بهترین راه ایجاد چنین تغییری چیست. فهمیدم که اگر میخواهی کار بزرگ و هدفمندی انجام دهی، باید چیزی باشد که واقعا به آن اهمیت میدهی. »
یک ماه بعد، او میزبان رویدادی با عنوان دستیابی به موفقیت در مرکز همایشهای ونکوور بود. 250 نفر در این رویداد شرکت کردند که تعداد زیادی از آنها نیوکامر بودند. سه سال بعد، آقایی از طریق آکادمی راه موفقیت Success Road Academy، رویدادهای زیادی را در سراسر کانادا میزبانی میکرد. او خودش یکی از سخنرانان همیشگی این رویدادها بود.
تاسیس بزرگترین شبکه ارتباطی بیزینسی در ونکوور
آقایی در طی این مدت به اهمیت روابط اجتماعی Networking پی برد و بر همین اساس شبکه بیزینسی ونکوور Vancouver Business Network را تاسیس کرد. این شبکهی بیزینسی اکنون با حدود ۱۲۵۰۰ عضو ثابت، به نوشته نشریه مهاجران کانادا، بزرگترین گروه ملاقاتی تجاری در کانادا و یکی از ۱۰ شبکهی برتر در سراسر دنیاست. ایمان آقایی آکادمی جادهی موفقیت را اکنون بزرگترین مرکز آموزش بازاریابی اطلاعات در کانادا و یکی از بزرگترین مراکز در دنیا توصیف میکند. او میگوید که به کارآفرینان، مربیان، سخنرانان و مشاوران کمک میکند تا تجارتی موفق را راهاندازی کنند و تخصصهای لازم را در زمینهی کاری خودشان به دست آورند.
بازی چرخ روزگار با مردی که قرار نیست تسلیم شود
در سال ۲۰۱۱، زمانی که بیزینس ایمان رو به توسعه بود، یک اتفاق سلامت او را به شدت در معرض تهدید قرار داد. او بیش از سه لیتر خون در دو نوبت از دست داد، دو بار در بیمارستان بستری شد و تا مرز مرگ رفت. دکترها حدس میزدند که او سرطان داشته باشد،ولی نمیتوانستند محل آن را تشخیص دهند. آنها کاملا سردرگم شده بودند که بفمهند مشکل او دقیقا کجاست و آنها چگونه میتوانند به آقایی کمک کنند.
این جا بود که آقایی یک بار دیگر نشان داد آدمی نیست که تسلیم بشود، پس خودش دست به کار شد. او به یک کلینیک خصوصی مراجعه کرد و خواست تا MRI کاملی از او گرفته شد. اینجا بود که سرطان او بهطور کامل تشخیص داده شد ولی خوشبختانه سرطان خوشخیم بود. آنها توانستند با انجام عمل جراحی او را مداوا کنند.
اگرچه چنین بیماری بزرگی میتواند هر کسی را از پا در بیاورد، ولی آقایی حتی در سختترین شرایط هم از فکر کردن به هدف زندگی خود دست نکشید. او میگوید: «من به معنای واقعی در بستر مرگ بودم، منتظر نجات و یا مرگ، و از خودم میپرسیدم اگر امروز بمیرم، حسرت چه چیزی را خواهم خورد؟ و فهمیدم خیلی چیزها هست که حسرتش را بخورم و اولین آنها هم این بود که آرزو داشتم سخنران بینالمللی بشوم. اما ندانستم چرا؟»
او میگوید که امروز به سرطانش به چشم یک نعمت نگاه کند، چون به او کمک کرد تا بفهمد رویای تبدیل شدن به یک سخنرانی بینالمللی واقعا به «چرا»یی که در ذهن داشت مربوط میشد. پاسخ آن «چرا» این بود: «شور و شوق برای کمک به دیگران.»
من خیلی شکست خوردهام ولی مردم آنها را موفقیت میبینند
تمام برنامههای آقایی این روزها آنلاین است. به گفته ی آقایی، او قبلا به صورت مداوم سفر میکرد تا مشتریهایش را ملاقات کند، اما مدتی است تصمیم گرفته تا در خانه بماند و از راه دور به مردم کمک کند. با این روش، توانایی او برای کمک به مردم به سرعت افزایش یافته است. آقایی میگوید: «با انجام این تغییر، میتوانم به افراد بیشتری کمک کنم. نه فقط در کانادا، بلکه در سراسر دنیا.»
حالا که دیگر نیازی به سفرهای مداوم و طاقت فرسا هم نیست، آقایی این امکان را دارد که از خودش بهتر مراقبت کند. او میگوید: « اگر میخواهم که تغییر مثبتی در زندگی مردم ایجاد کنم، باید به خودم هم توجه کنم.»
این کلمات خردمندانه از زبان مردی شنیده میشوند که دقیقا میداند چه میگوید.
آقایی معتقد است کلید موفقیت شما در “چرا”ی زندگیتان است. اگر بتوانید هدفتان را بیابید و با تمام وجود آن را دنبال کنید، قطعا به هرآنچه شایستگیاش را دارید دست خواهید یافت.
البته او این نکته را هم اضافه کند که باید پشتکار داشته باشید و تحت هر شرایطی ثابت قدم بمانید. راز دیگری که سبب موفقیت آقایی شده، تعهد او به ارزیابی و سنجش مداوم مسیر پیشرفتش بود. او میگوید: « من واقعا معتقد هستم که شما باید برای خودتان اهدافی در نظر بگیرید: اهداف هفتگی، اهداف ماهانه، اهداف سالانه.»
او میگوید که هر دوشنبه تمام اهداف آن هفته را یادداشت میکند و این اهداف را با گروه ارتباط شخصی خودش در میان میگذارد. او با گفتن اهدافش به دیگران، انگیزه بیشتری برای رسیدن به آنها پیدا میکند و اگر هم در راه رسیدن به اهدافش به موانعی بربخورد، تا رسیدن به موفقیت ادامه میدهد. آقایی میگوید: «من استاد شکست خوردن هستم. شخصی هستم که هر روز شکست میخورم. من گاهی حتی در شکست خوردن هم شکست میخورم، ولی دیگران به آن موفقیت میگویند. اما حقیقت این است که صدها بار شکست خوردهام. هیچ کس تمام کارهایی که من در آنها شکست خوردهام را به خاطر نمیآورد و این اشکالی ندارد، چون این موفقیتها هستند که به یاد همه میماند.»
ایمان آقایی میگوید که امیدوار است ماجرای استقامتش در مقابل سختیها، به مردم برای رسیدن به آرزوهایشان انگیزه بدهد.
این مطلب نخستین بار، توسط خانم پریا اسکوئی مشاور امور مهاجرت در کانادا، در تاریخ ۱۳ اپریل ۲۰۱۸ در شماره ۱۳۶ هفتهنامهی آتش چاپ تورنتو منتشر شده است. این شماره نشریه را میتوانید از اینجا دانلود کنید. لینک مطلب هم در سایت آتش اینجاست.