دوست فیسبوکی و سوری من سال گذشته به کانادا آمد و ما این روزها علاوه بر ارتباطات آنلاین، به صورت حضوری هم همدیگر را ملاقات میکنیم.
اما چیزی که این روزها ذهن مرا درگیر کرده این است که نکند تفاوت ما در سبک زندگی و تجربههایمان که در فیسبوک به اشتراک میگذاریم، پستهایی که من از دوستان مرفهام لایک میکنم یا برای آنها کامنت میگذارم و هزار ریزهکاری دیگر، او را به عنوان یک زن پناهنده و جنگزده برنجاند.
اینها دغدغههای خانم Alison Dudley اهل ونکوور است که به دلیل کار خود در وزارت توریسم، هنر و فرهنگ بریتیش کلمبیا، و نیز به دلیل روابط شخصیاش پیوسته با مهاجران در تماس است.
او این مطلب را برای روزنامه کانادائی گلوباند میل نوشته و در آن از دلنگرانیهایش برای یک دوست پناهنده سوری میگوید.
«هر سال، هزار خیر و برکت سر راهت سبز شود». پیامهای تبریک تولد دوست سوریام را در فیسبوک دنبال میکنم و با کمک دکمه ترجمه گوگل، سعی میکنم معنی این جملههای عربی را بفهمم. «انشاالله تولد ۱۰۰ سالگیات را هم جشن بگیری». ده، دوازده نفر پیامهای تبریک مشابهی برای او فرستادهاند که شاعرانگی، صمیمت و ایمان نهفته در هر کدام از آن پیامها، حتی از خلال ترجمههای ناشیانه گوگل هم قابل احساس است.
با خودم فکر میکنم که یک خداناباور انگلیسی زبان مثل من، چطور میتواند پیام تبریکی بفرستد که با بقیه پیامها همخوانی داشته باشد؟ یک «تولدت مبارک» خشک و خالی در مقایسه با بقیه پیامها کمی ضعیف به نظر میرسد.
بنابراین، دو، سه ایموجی جشن و شادی هم با آن همراه میکنم، تا کمی جبران مافات شود.
وقتی دوست فیسبوکی من به کانادا آمد
سال پیش بود که دوست فیسبوکی من با اسپانسری تعدادی از دوستان و همسایگان، به همراه شوهر و بچههایش، به کانادا آمد. ارتباط ما با هم بیشتر حضوری است و همدیگر را ملاقات میکنیم اما از آن جایی که هر کدام از ما در یک طرف پل شلوغ و پر جمعیت ونکوور زندگی میکنیم، ارتباطات آنلاین را هم به دوستیمان اضافه کردهایم.
ارتباطاتی لذتبخش و مفرح از جنس مجازی
من از وقتی که با دوستم آشنا شدهام، علاقه زیادی به اپلیکیشنهای پیامرسان پیدا کردهام. به طوری که ما دائم از طریق واتساپ با هم چت میکنیم.
یک شب، بعد از آنکه با ظرف بزرگی پر از غذای سوری که برای من بستهبندی کرده بود، از خانهاش خارج شدم، این پیام کوتاه را بابت تشکر برایش فرستادم: «بچههای من برنج تو را خیلی دوست دارند! چطور درستش میکنی؟»
یک ساعت بعد، صدای دینگ گوشی همراهم بلند شد. دوستم یک ویدیو در واتساپ برایم فرستاده بود که شوهرش آن را فیلمبرداری کرده بود و دوستم در آن، مثل یک کارگردان و یک سرآشپز معروف، رشتهفرنگیها و دانههای برنج را در روغن گیاهی سرخ میکرد و مکعبهای عصاره مرغ را در آن خرد و سپس آب اضافه میکرد.
صدای دوستم را میشنیدم که میگفت: «از عصاره حلال استفاده کن، چون بهتر است». سپس از شوهرش میخواست که چند نمای نزدیک از مکعبها و روغن در حال جوش بگیرد.
چند روز بعد، باز هم صدای دینگ گوشیام بلند شد. این بار عکسی از یک بسته Duncan Hines Celebration Blondies Mix بود، و یک پیام دیگر که پرسیده بود: «این چی هست؟» سوال خوبی بود. ولی توضیح دادن فرهنگ غذاهای فوری آمریکای شمالی در یک پیام واتساپی، کار چندان آسانی نیست!
غیر از واتساپ، بخش مهمی از رابطه آنلاین ما در فیسبوک اتفاق میافتد که البته غیر مستقیمتر است. در ضمن، من طی یک سال گذشته، در فیسبوک احساس معذب بودن پیدا کردهام و این احساس روز به روز بیشتر میشود.
تفاوتهای من و دوست سوریام در پستهای مجازیمان
قبل از آنکه با دوست سوریام آشنا شوم، روال کار من در رسانههای اجتماعی کاملا متعارف و مشخص بود. به طوری که گاهی پستهایی از بچههایم در حال انجام کارهای بامزه میگذاشتم، به ندرت مقالههای نه چندان مودبانه Beaverton را به اشتراک میگذاشتم و عکسهای آفتابی دوستانم را در تعطیلات، چپ و راست لایک میکردم.
اما دوست سوریام در طی سال گذشته چه کامنتهایی گذاشته و چه چیزهایی را لایک کرده و به اشتراک گذاشته است؟ الان به شما میگویم.
پستهای دوستانش را که از کمپهای پناهجویان خارج شده و در آلمان، سوئد و سایر بخشهای کانادا مستقر شدهاند: «خدا را شکر که حالا در امن و امان هستید». پستهای دوستانی که هنوز در کمپها به سر میبرند: «صبر کنید و به رحمت خدا اطمینان داشته باشید».
پستهایی درباره دوستان و آشنایان جانباخته، که بعضیهایشان به قتل رسیدهاند: «خدا آنها را رحمت کند. انشاالله به بهشت بروند». پستهای غمگین با عکسهایی از شهر زادگاهشان در سوریه قبل از جنگ. پستهای خشمگینانه که قدرتهای جهانی مختلف را به خاطر دخالت یا بیعملی در سوریه، مورد سرزنش قرار میدهد.
در فید من، این پستها بین پستهای سایر دوستانم که در ویستلر مشغول اسکی هستند، ظاهر میشود. «روز pow (گرامیداشت یاد زندانیان جنگی) محشری داشتیم!» یا آنهایی که در رستورانهای مد روز مشغول غذا خوردن هستند: «خیلی خوشمزه است، جای شما خالی!» یا کسانی که جمع شدن اعضای خانواده در کنار یکدیگر را جشن گرفتهاند: «همه خانواده باز هم کنار هم!»
کلنجارهای ذهن مشغول من
در همان حال که پستها را در تایملاین خودم در فیسبوک میبینم، به خاطر این تضادها با خودم کلنجار میروم و الگوریتمهای فیسبوک ذهنم را مشغول میکند. پیش خودم فکر میکنم اگر من در پست دوست دیگری که تولدش را همراه با همه اعضای خانواده در هاوایی جشن گرفته است، کامنت بگذارم، آیا دوست سوریام پست مرا در همان روزی که درباره بمبارانهای هوایی در عفرین پست گذاشته است و خانوادهاش در گوشه و کنار دنیا پراکنده شدهاند، در فید خبریاش میبیند؟
با خودم میگویم دیدن تصاویر خانوادههای مرفهی که از زندگیهای بیدغدغهشان لذت میبرند، وقتی که شهر محل سکونت والدینات هنوز در معرض خطر بمباران قرار دارد، چه تاثیری بر سلامت روان انسان میگذارد؟ و حالا من با این احساس همدردی چه باید بکنم؟ آیا باید به دوستم کمک کنم که خانوادههای بیشتری را به کانادا بیاورد؟ اما به خودم جواب میدهم که این کار میتواند بسیار پرهزینه باشد، به ویژه در شهری مانند ونکوور که اسپانسرها ملزم هستند پول کافی برای اجاره یک سال اول هر خانواده را در ابتدا جمع کنند.
من به تازگی به خرید بلیتهای لاتاری رو آوردهام و به صورت ذهنی محاسبه میکنم که اگر برنده شوم، میتوانم اسپانسر چند خانواده دیگر باشم. اما این سوال برایم پیش میآید که آیا لاتاری 6/49 حلال است؟ سپس در گوگل به دنبال جواب این سوال میگردم و در بحثهای مذهبی بیپایانی غرق میشوم.
دغدغههای متفاوت دوست سوریام
حدس میزنم که دوستم هم احتمالا با دو راهی مشابهی در مورد اینکه چه چیزهایی را در فیسبوک پست کند و چه کامنتهایی بگذارد، دست به گریبان است.
پسر او اینجا وضعیت تحصیلی خوبی دارد و شوهرش شغل ثابتی برای خود دست و پا کرده است. میدانم که هر روز صدای دینگ تلفن همراهش بلند میشود و پیامهایی از بستگان و دوستانی دریافت میکند که هنوز در کمپها به سر میبرند و از او میخواهند که در صورت امکان، به خروج آنها کمک کند.
دوست دارم بدانم که به آنها چه جوابی میدهد. او معمولا در فید خبریاش، چیزی درباره موفقیتهای خانوادهاش نمیگوید، اما گاهی هم پستهای شادمانهای به پروفایلش راه پیدا میکند و از گوشه و کنار جهان، لایک و ایموجی میگیرد.
حدس میزنم که عکسالعملهای اینچنینی به پستهایش، برای او دلگرم کننده باشد. او و دوستان سوریاش، بهتر از من میدانند که بیعدالتی در این دنیا بیداد میکند. آنها سالهاست که با گوشت و پوست و استخوان این موضوع را احساس کردهاند و با این وجود، هنوز هم میتوانند از زیباییهای دنیا بگویند.
به امید دیدار، اگر خدا بخواهد
احتمالا ایمان آنها نقش مهمی در این باره دارد. من که در محیطی مذهبی بزرگ نشدهام، گاهی در ارتباطاتم با آدمهای مذهبی، احساس ناشیگری و دستپاچگی میکنم. البته، دوستی ما و پیامهایی که رد و بدل میکنیم، باعث شده که در این باره کمی احساس راحتی بیشتری پیدا کنم.
بیشتر وقتها در پایان پیامهایم به او مینویسم: «به امید دیدار» و او همیشه جواب میدهد: «انشاالله» (اگر خدا بخواهد).
باز هم صدای دینگ گوشیام بلند میشود. عکسی از دختر کوچکش را برایم فرستاده است که بیرون از آپارتمانشان، جلوی بوتهای در اوج شادابی چله تابستان، ایستاده است. وسوسه میشوم که جواب بدهم: «هزار خیر و برکت سر راهت سبز شود».
خدا بخواهد یا نخواهد، امیدوارم که او و همه دوستان و بستگانش، یکصدمین سالگرد تولدشان را جشن بگیرند.
درباره نویسنده
خانم آلیسون سالهاست که در وزارت توریسم، هنر و فرهنگ بریتیش کلمبیا در بخشهایی که مربوط به مهاجران است کار میکند. او هم اکنون رئیس بخش چند فرهنگی در این وزارتخانه میباشد.
سیکهای تورنتو به زنانی که در پناهگاهها زندگی میکنند هدیه ولنتاین میدهند
دهها مهاجر سیک آخر هفته گذشته در کنار هم جمع شدند تا بستههای هدیهای را برای زنانی آماده کنند که در پناهگاههای کلانشهر تورنتو زندگی میکنند. آنها این کار را به عنوان بخشی از یک رویداد مخصوص جوامع سیک انجام میدهند.
Gurleen Kaur یکی از برنامهریزان این رویداد میگوید این بستههای هدیه در کیسههای صورتیرنگ، پیام واضحی به زنان و بچههایی میفرستند که روزهای سختی را میگذرانند.
وی میگوید: «روز ولنتاین زمانی است که شاید این زنان بیشتر از همیشه احساس آسیبپذیری کنند و ما از این طریق میخواهیم به آنها عشق و امید دهیم و به آنها بگوییم که جامعه، پشتیبان آنها است.»
این رویداد توسط سازمان جهانی سیکها در کانادا برگزار میشود. این داوطلبان پکیجهای جداگانهای برای زنان و ۱۱۰کودک آماده کردهاند و آنها را در پناهگاههای تورنتو، میسیساگا و برمپتون توزیع میکنند. پکیجها شامل کارتهای تبریک دستساز ساخته شده توسط کودکان، شیرینی و آبنبات و شکلات، شامپو، دئودورانت، مسواک و لوازم بهداشتی مورد نیاز بانوان است.
این مطلب نخستین بار، توسط خانم پریا اسکوئی مشاور امور مهاجرت در کانادا، در تاریخ ۱۴ فوریه ۲۰۲۰ در شماره ۲۳۲ هفتهنامهی آتش چاپ تورنتو منتشر شده است. این شماره نشریه را میتوانید از اینجا دانلود کنید. لینک مطلب هم در سایت آتش اینجاست.